خبر




بسم الله الرحمن الرحیم


این وبلاگ

از تاریخ  دهم شهریور نود و دو 

برای مدتی نامعلوم غیرفعال  است.

ازخواندن نظرات  و پاسخ گویی به آن ها معذورم

و تا آغاز مجدد فعالیت وبلاگ، هیچ نظر و پیامی از جانب "ایمان طرفه " با

نشانی این وبلاگ برای کسی ارسال نخواهد شد.

به امیددیدارمجدد



وصلی الله علی خیر الخلق

دلجویی




"دلجویی"

 

بگذار در هجوم تو آرام تر شود


این وحشی گریزمنش، رام تر شود


نگذار با وجود تو- دریای بی دریغ!


از این که هست تشنگی آشام تر شود


با پسته های خنده به دلجویی اش بیا


یک شب که چشم مست تو بادام تر شود


بعد از شیوع شایعه ها افتخار اوست


با وصله ی گناه تو بدنام تر شود


از کشتن مکرر او اجتناب کن


دیگر سری نمانده که اعدام تر شود


دل را از او به طرز فجیعی ربوده ای


حیف است بی تو فاجعه فرجام تر شود


برگرد و وحشیانه شبیخون بزن به او


بگذار در هجوم تو آرام تر شود


 ایمان طرفه

دعا

دعا

 

غروب می رسد از راه و من زمینگیرم


مرا صدا بزن ای نور اگر نه می میرم


هزار قافله دل از کنار من کوچید


و من مسافر ابن السبیل تقدیرم


از آن که بی تو شبی می روم هراسانم


از آن که فاجعه خواهد نوشت تفسیرم


تویی همیشه بهاری، همیشه سبز و جوان


من از تولد این جسم تا کنون پیرم


تو صبح روشن رؤیا و من شب کابوس


که چشم های تو باطل کنند تعبیرم


سحر که دامن خود را به لطف بگشاید


مرا به اسم دعا کن که سخت دلگیرم



ایمان طرفه

تعظیم

"تعظیم"

 

شکوه نام تو را صبح و شام می خوانم


زیارتی است که با احترام می خوانم


مسافرم که به خاکت نماز عشقم را


شکسته می رسم اما تمام می خوانم


اگر چه زخم دلم ناشنیدنی باشد


فقط برای تو ای التیام می خوانم


تو آن قدَر خودمانی و مهربانی، که


تو را بدون« علیه السلام» می خوانم


به پای خاک تو افتاده آسمان یعنی:


سجود می کنم و بی قیام می خوانم


مرا ببخش که از بی بضاعتی زبان


تو را شکسته و ماه تمام می خوانم


«یزید» فرصت خوبی است این که باز تو را


هزار کوفه بروید امام می خوانم


ایمان طرفه





 


 

 

سلام بی جواب


"سلام بی جواب"

 

سلام من آیا جوابی ندارد؟


تو را شاد کردم، ثوابی ندارد؟


بیا آفتابی شو، چندی است این دل


لب بام خود آفتابی ندارد


چه سال بلندی است، روز نبودت


زمان بی حضورت شتابی ندارد


خداحافظت باشد از چشم هایم


از این سیل جوشان که خوابی ندارد


گناه دل ما بگو چیست آخر


که ساده ست و رنگ و لعابی ندارد؟


زبان ها همه چرب، باید ببخشید


زبان دلم آب و تابی ندارد


به جز من که صادق ترین اشتیاقم


چه کس پیش چشمت نقابی ندارد؟


...اگر فرصتی شد بخوان این غزل را


اگر چه حساب و کتابی ندارد!


 ایمان طرفه


 

جواب



"جواب"


پاسخ سلام واجب است پس چرا سکوت؟


از رساترین صدای قرن، سهم ما سکوت؟


ای پیمبران نور وشور و حادثه! خروش!


نامناسب است بین این همه صدا، سکوت


پرچم بلند عشق روی شانه هایتان


همچنان در اهتزاز، پس چرا شما، سکوت؟


بی گمان شنیده اید بعد هشت سالِ عشق


سال های عافیت کپک زدند با سکوت


هر زمان که چون نسیم زود عبور کرده اید


تا سئوال کرده ایم: جایتان کجا؟ سکوت


نامه ی هزارم است این که پست می کنم


با امید این که می رسد به انتها سکوت


جار می زنیم و باز هم صدایمان نمی رسد


این جواب سرکشی ماست از خدا: سکوت!


ایمان طرفه





....اگر "حجر بن عدی" زنده بود،بازهم می توانستید...!؟

نفرین برشما!

دروازه ها



"دروازه ها"


 

با اقتدار و شوکت و شمشیر می رسد


خشمی که از میان اساطیر می رسد


جنگیده بازمانه و با دست سرنوشت


حتی اگر مخالف تقدیر... می رسد


تا عشق باستانی خود را رها کند


حق مسّلمی که به او دیر می رسد


تالار را سئوال و هیاهو گرفته است


تا یک عروس خسته و دلگیر می رسد


مردم برای آمدنش دست می زنند


او در سکوت و حسرت و زنجیر می رسد


ساعت به سرعت از جهت یأس می دود


دارد زمان  به لحظه ی تأخیر می رسد


دروازه ها به سمت افق باز می شوند


یک مرد از میان اساطیر می رسد


رؤیای چهار فصل زنی رو به روی اوست


خوابی که عاشقانه به تعبیر می رسد


ایمان طرفه

قسم


قسم

 

حرام است از چشمت اشکی  بچینم


در آواز گرم تو آهی  ببینم


قسم می خورم  بعد ازاین کور باشم


که یک لحظه  ناشادی ات را نبینم


اگر ساعتی پیشم آیی  بریزم


به پایت غرل های شورآفرینم


تو بالا نشینی  ولی  دیدن من


نمی کاهد از تو که  پایین ترینم


چه شرم بزرگی ست؛ رنجانده ام من


تو را ای شکوهنده ی نازنینم


برای تو بانو نمی گریم اما


برای خودم - بدتر از بدترینم


برای تو که آبروی بهشتی


ومعنا ندارد بدون تو دینم


مرا پیش چشم تو رسوا نموده ست


گناهی که می ریزد از آستینم


نخستین شب پاک همصحبتی بود


ببخشای شعر بدی اینچنینم


ایمان طرفه

 

ً

 

 

خریدار


 

 

خریدار


هرگز نشد بدانمت ای عشق ناشناس!

بشناسمت چگونه ؟ که هردم به یک لباس

من با کدام واژه خطابت کنم ؟ که تو

چیزی میان آتش و یخ، شادی و هراس

آتش بگویمت؟ نه، تو بسیار گرم تر

سردی شبیه یخ؟ نه، مثالی است بی اساس

شیرازه ی تمام لغت نامه ها گسست

پیدا نشد معادل نام تو ، ناشناس!

هر روز غصه می خوردَم، آه می کُشد

هر لحظه ام به یاد تو ، اما تو ناسپاس

من با تمام خویش خریدارتم، ولی

هم پای هم ندیده کسی عشق و اسکناس

گرچه حرام شد غزل امشب به پای تو

آزاد شد ز بغض، گلو، درد را سپاس

ایمان طرفه

تماس




"تماس"

 

تکراری ام چه قدر برای لباس ها!

پرتم از اعتنای بلند حواس ها

از بس سقوط کرده بهای خریدنم

تحقیر می کنند مرا اسکناس ها

نامردمی است این که فراموش می شود

اخبار من ز دسترس انعکاس ها

روحم ز کج گمانی تان درد می کشد

چون خوشه های نارس درگیر داس ها

من ریشه در زمین و شما ریشه در هوا

من متن اصلی ام و شما اقتباس ها

دروازه ی دهان شما پر تردد است

بیمارم از شیوع تب بی اساس ها

دستان تان لیاقت لطف مرا نداشت

حق نمک چه کاره ی این ناسپاس ها؟!

وقت است بی مجادله فریاد من شوی

ای بغض خیس خورده میان هراس ها!

خود را به هم صدایی آیینه وصل کن

شاید خدا شنیده شود در تماس ها

ایمان طرفه

 

 

تکلیف


حلول ماه ربیع الاول مبارک.



"تکلیف"

 

دلواپسم این روح عاقل را

این لنگ لنگان مانده درگل را

دلشوره دارم فاش می ترسم

در ازدحام موج، ساحل را

در هیچ آیینی نمی بینم

در دوزخ اندازند بی دل را

ای کاش در عمرش بخواندعقل

یک بار، توضیح المسائل را

سر در گمم، آیا نمی خواهد

روشن کند تکلیف این دل را؟

یا عاقبت دستان عزرائیل

حل می کند یک روز مشکل را؟!

 

ایمان طرفه

ناگفته ها


غزلسوگی به خلیل عمرانی


ناگفته ها


می گویم از تو گرچه ضریب خطر شوم


وقت "تقیه" نیست،اسیر سپر شوم؟!


دشمن نخواست محو "ابوذرشدن" شوی*


من هم نخواستم  کپکی مستمر شوم


ناگفته هات ، بند لبم را گشوده اند


آماده ام که منبع صدها خبر شوم


با درد صادقانه ات آموختی چه طور


از مکر شاعران دورو برحذر شوم


دستی به ساعت "صله" ، دستی به خنجرند


نامی نمی برم؛ نکند موج شر شوم!


برخیز!  "علی"  هنوز نیازش  "ابوذر"  است


حالا برادرم! نگران پدر شوم؟


من کوچکم برای خلیلانه سوختن


من کوچکم که بی تو خلیلی دگر شوم


...پایان گرفته ساکتی و سربه راهی ام


باید از این به بعد ،کمی دردسر شوم!


ایمان طرفه


 

*برگرفته از غزلی از خلیل عمرانی


تشنگی





تشنگی


پا به پای التهاب  دیده خسته و پرآب


کوچ می کنم زخواب  تا ستیغ آفتاب


آه مردم از درنگ  دل گرفته  سینه تنگ


دست بسته  پای لنگ  کی رسم  به آن رکاب


دل شکسته  در عبور رهسپار شهر نور


تا کرانه های دور جاده ها پر اضطراب


عشق را روانه ام  عشق دام ودانه ام


تشنگی نشانه ام  کاش جرعه ای از آب


دل از آشیانه جست  روی بام او نشست


او که می دهد به مست جرعه جرعه التهاب


...شعر من که شعر نیست  حرف های بی کسی است


روی دشت چون خسی است  روی آب چون حباب


ایمان طرفه

افتخار




افتخار


با محرم می رسد بوی شهادت  دم به دم


آسمان افتاده  در پابوسی  خاک حرم


مایه ی فخر زمین و آسمان شد کربلا


آبرو می گیرد عالم از شهیدان  دم به دم


کوچه ها بوی شهامت می دهد هر صبح و شام


تکیه ها رنگ رشادت ،رنگ غیرت ، رنگ غم


دست عباس آخرین پیغام سرخ عاشقی است


آب  یک تفسیر خونین نیز دارد لا جرم


عشق می بالد که نام دیگرش عباس شد


عشق  می نالد که شرمنده ست از اهل حرم....


ایمان طرفه

او هست




 

"او هست!"

 

ایمان سلام! مثل من انگار خسته ای

انگار در نهایت دنیا نشسته ای

خورشیدهای مشکی ات آرام و بی صدا

اما تو در تلاطم طوفان شکسته ای

حرفی بزن! سکوت تو کاری نمی کند

راه فرار را به غم خویش بسته ای

ایمان! خدا که هست... رهامان نمی کند

در یک نگاه، آه اگر از او گسسته ای

تنهایی بزرگ تو تکثیر می شود

حالا که دل به رغبت مردم نبسته ای

بسپار بغض کهنه ی خود را به سنگ اشک

امشب که پیش سنگ صبورت نشسته ای

 

ایمان طرفه

 

ضحی



ضحی

 

 

ای روشنای صبح  که گسترده می شوی

بربام شب گرفته ی چشمان خسته ام

دیری است من دریچه ی احساس خویش  را

جز بر طلوع گرم نگاه تو بسته ام

 

ای روشنای صبح  که پروردگار نور

نام تو را میان قسم های خود نوشت

پیشانی تو صبح ترین  صبح  در جهان

با آسمان و نور  وجود تو  را  سرشت 

 

در روزهای شب زده ی من درنگ کن

لبخند و نقل و نور و صدا بر سرم بپاش

من سوختم ،گداختم ، آری به پای تو

آب از دو چشم  خویش به خاکسترم بپاش

 

داروی خسته بالی من در تبسمت

مرهم شو بر جراحت بال و پرم ، بخند

وقتی که آسمان و زمین اخم می کنند

ای آفتاب کوچک من ، دخترم ، بخند

 

ایمان طرفه


اعتراض





 

"اعتراض"

 

دلم گرفته ز سیمان و سنگ و آجرها


از ارتفاع حبابانه ی آ سانسورها


به تورهای هزاران دلاره می ارزد


صفای ساده ی کوچ سیاه چادرها


خرابه های تمدن برای من تنگ است


که تازه آمدم از عصر دایناسورها!


پر است هر چه خیابان ز یادواره ی صلح


به افتخار حضور گلادیاتورها!


بدون بوی تعفن، کجا نفس بکشم؟


که له شده ست هوا زیر پای آخورها


صدای خنده  و " هو"... حرفهای من گم شد


و همنشین سرم، باز پاره آجرها


ایمان طرفه




بغض مظلوم




 

"بغض مظلوم"

 

آمیخت شوق پر کشیدن با دو بال من


یک لحظه پیش از احتمال انحلال من


می خواستم مغرور باشم، سخت و سرکش


بردی تو اما با ظهور خود مجال من


عمری و این پرسش: برای کیست این دل؟


تو پاسخ شفاف عشقی بر سوال من


دیر آشنای نو رسم ، چیزی ندارم


تقدیم احساست، نوازش های کال من


قابل نمی بینم، ولی قربانی چشمت


( گرچه نمی ارزد برایت) شعر لال من


لبخندهای بی خبر از غم برای تو


بغضی که مظلومانه در حلقوم، مال من


مهر تو تقویمی است بی تاریخ در این دل


ای طعم و بوی زندگی در سال سال من


ای نام جاری در نفس ها وغزل هایم


تا با منی هر جا که باشم خوش به حال من!

ایمان طرفه                                                               

 


 

اسیرشب



اهلابک یاشهرالله





"اسیر شب"

 

زرنگ بود و به تقویم ها کلک زده بود


دلش برای رسیدن به جاده لک زده بود


نرفته بود به سبزی هنوز پشت لبش


شناسنامه اش اما کمی کلک زده بود!


به بستن گره عادت نداشت پوتینش


همیشه پای برهنه الک دولک زده بود


به جای پوتین یک روز پای او جاماند


و گرگی آمده و شیر را فلک زده بود


چه سالهای بلندی که پشت نرده ی شب


به زخم های رفیعش زمین نمک زده بود


اسیر شب شدن از کوه، تپه می سازد


به تار و پود جوانیش رنگ شک زده بود


رسید صبح رهایی، رسید شیرجوان


جوان نبود و زمان بر سرش کپک زده بود


کسی که از خود او بیست سال پیرتر است


شناسنامه اش این بار هم کلک زده بود


ایمان طرفه                                                                                       


 

 

جبر-شیمی



سلام

امروز امتحانات بچه ها تمام شد. خوب... طبعا روز خوش حالی من هم بود!(آخه از خیلی چیزا راحت می شم،البته فعلا!).

در این روزها به یاد خاطرات زمان امتحانات خودم افتادم.... توی نوشته های قدیمی و خاک خورده ام چیزهایی پیدا کردم.نمی شود اسمشان را شعر گذاشت ولی از آن جا که مربوط به یادها و یادگارهاست می تواند ارزش زیادی داشته باشد.

البته شاید اصلا به نفعم نباشد که بگویم این ها را در شب های امتحان جبر و شیمی نوشته ام! ضمنا قبل از همه به ضعف شدیدشان معترفم!هرچه باشد سروده های چندین سال پیشم اند و در شرایط زمانی و روانی(!)بسیار نامساعدی بر کاغذ آمده اند.

(یک مطلب کاملا بی اهمیت هم بنویسم:چندروز پیش در جلسه ی شعری شرکت کردم.یکی از حضار شعری خواند بااستفاده از مفاهیم و اصطلاحات درسی.وچندنفراز دوستان شان که شعر زیبای ایشان را مشغول نقد بودند در تایید و تمجید آن اذعان داشتند که بار اولی است که چنین شعری می شنوند و تابه حال آوردن این همه اصطلاح از یک رشته یا درس خاص را در شعری نشنیده بودند.حال آن که از قدمت و تکرر این امر همین بس که پایه گذاران چنین سیاقی سالیان درازی است از میان مارفته اند).



 

 

پلنگ و شیر و گرگ و کرکس و ببر

همه یک سو ، سوی دیگر هم این "جبر"

چی از جونم می خوای ای جبر خونخوار؟!

رسوندیم یک شبه تا چاله ی قبر

ایمان طرفه




 

 

 

شیمی

دوستان  ثابت  صمیمی ام!

نمره های شاخ دار شیمی ام!

بازمانده چشم تان به راه من

گم نموده اید راه و چاه من

می شوم اسیر هسته های گم

در شعاع  کووالانسی و اتم

قطبی است این و غیر قطبی آن

صورتم شبیه کاپوت ژیان

در ترازهای خستگی  ولم

فرعی است؟! اصلی است مشکلم

"هیبریداسیونی"  شدید  در سر است

اُربیتال چشم های من   تر  است

جفت الکترون دو کودک بلا

کرده اند تنبلی م  برملا

برگه ی پر از رسوب می دهم

پس کجایی ای تو خوب!  ای دَهَم؟!

واکنش نمی دهد جواب ها

اُف به طول های انشعاب ها

خطی اَست  ئیدروکربن  مُخم

بازهم شکست  مهره ی  رخم

خانواده ی  اتیلن  آشناست

حیف شد  ولی ، رفیق نیمه راست

"جانشینی"ام انرژی گپ است

چشم های  امتحانی ام  چپ  است

شاخه دارها  مرا ندیده اید؟

برگه هام! صفر را چشیده اید؟!

چند عاملی ست  الکل ت  آهای؟!

کردی اشک را روانه های و های

بر فِنل اثر نمی دهد  اسید

همچنان که  روی  نمره ام  امید

آلدئیدهای  من  شکسته اند

کربنیل ها  چه قدر  خسته اند

بازهم مُعرِّف  لجوج  "شیف"

کرده  خون  خودنویس  را  کثیف

"بچه سرکه"  صنعتی است  گوش کن!

فکر نقطه های  ذوب  و  جوش  کن

فسفر مخم  نگشته  تصفیه

یک نگاه  کور کن  به  آتیه...

مغز! غلتکی بزن بر این قلم

سوکرات کلسیم  در این  قلم

این قلم به درد من نمی خورد

از سؤال ها  امان  نمی برد

آه ای ذغالی صمیمی ام!

نمره های شاخ دار شیمی ام...

ایمان طرفه

 

 

 

 

 

امیر - شهربلند



"امیر"

 

همیشه ساکن ما طی سالیان مدید!

امیر! فاتح دیرین قلعه های جدید!

شکوه شعله ورت شاه آسمان ابد

که روشن است هنوز از گذشته های بعید

بهشت و دوزخی از نو بنا شدند انگار

به پای منبر قانون گذار بیم و امید

از آفرینش آدم، سپرد دست خدا

به ذوالفقار جدا کردن سیاه و سپید

اگر نبود خط ذوالفقار، گم می شد

سر بریده ی تاریخ در صدای یزید

پناهگاه جهان شد حضور مرتفعت

- که خاک پست سزاوار سیل های شدید-

هماره تابش خود را به ما سخاوت کن

که تشنه ایم به نوری همیشه گرم و جدید


ایمان                                                            طرفه                                                                




"شهر بلند"

 

مرا برد محراب پیشانی ات

به شهر بلند مسلمانی ات

گره در گره، آسمان گُر گرفت

ز صبح پریشان پیشانی ات

لب از لب که وا می کنی می وزد

نسیم غریب غزلرانی ات

بگو حال ما را رعایت کند

صبورانه، لبخند طوفانی ات

... و امشب دلم سیر دلتنگ تو ست

و دلتنگ صبح جمارانی ات

خدا آمد و تکه ابری کشید

به چشمان گرم بهارانی ات

چه رازی است در بهمن پر بهار

و خرداد خیس زمستانی ات؟

کنار خدایی، دعا کن مرا

سر سجده ساران بارانی ات

ایمان طرفه

 


 

 


تاریکی



"تاریکی"



در گرگ و میش صبح، در جنگ دل و ایمان

یک لحظه ایمان شد دلم، استغفرالشیطان!

نزدیک بود از جای برخیزم، وضو گیرم

تا ساعتی باشم- زبانم لال!- یک انسان

گرگانه در یک دم دریدم جانمازم را

ناگفته باقی ماند" بسم الله...رحمن..."

تاریک و روشن بود و رعد خنده ی ابلیس

هورا کشید و دست افشاند؛ آفرین گویان

( تکوینم از آمیزه ی عصیان و آتش بود

شیطان رقم می خورد در بیست و نه آبان)

امروز هم یک صبح تاریک دگر رد شد

عطر اذان گم شد میان رنگ وخواب و نان

این سرگذشت روزهای شوم تکراری است

وقتی گره خورده ست نان با تارو پود جان

تاریک و روشن... نه! فقط تاریک و تاریک است

صبحی که می گریاند آن را خنده شیطان

ایمان طرفه

 

بی رونق



 

"بی رونق"

 

گمان نکن به دلم فاتحانه چیره شدی

و یا برای پسندیدنم ذخیره شدی

ملال آور و سرد و حقیر و بی رونق

شبیه سکه ی نارایجی که تیره شدی

میان وسعت ژرف هزار اقیانوس

خجول باش! که کوچکترین جزیره شدی

در این زمانه زیادند سرتر از سر تو

کنار این همه کرمان چه قدر زیره شدی!

نگاه گله ی گرگی گرسنه می درَدم

چه گفتم و چه شنیدی که باز خیره شدی؟

حکایت من و تو واقعیتی تلخ است

گمان نکن به دلم فاتحانه چیره شدی

ایمان طرفه

1378

بی نام




"بی نام"

 

طوفان! مرا ز ریشه بکَن، ناپدید کن

با من هر آن چه از در خشمت رسید، کن

خصمانه درنورد  تمامیت مرا

در نقشه ی زمان و مکان، ناپدید کن

از من بگیر آن چه مرا شکل می دهد

سلول های نام مرا نا امید کن

قربانی تو حاضر و این تیغ و این گلو

با ابروی هلالی ات اعلام عید کن

صد سال در مُحرم چشمت گریستم

اما گلایه نیست، مرا هم یزید کن!

سردار من، امیر ستمگر! دل مرا

بی پرده در رکاب برائت شهید کن

شاعر تمام شد، غزل اما هنوز نه

ای عشق! فکر شاعرکانی جدید کن

من لحظه لحظه لحظه تو را یاد کرده ام

هر چند قرن، صحبتی از این فقید کن!

 

ایمان طرفه

داغ




برای تو که آبروی بهشتی

و معنا ندارد بدون تو دینم...

(ایمان طرفه)



 

 

مانده ست برای مان همینت، دیوار!

موروثی سوگ آفرینت، دیوار!

یک کوفه خیانت از وجودت برخاست

این داغ همیشه بر جبینت، دیوار!

ایمان طرفه



"داغ"

 

 

بر داغ های خون زده ام آه می گریست

 

با آبله، قدم به قدم راه می گریست

 

نخلی به استغاثه ی باران نشسته بود

 

گهگاه ضجه می زد و گهگاه می گریست

 

آن شب به خاک پای تو افتاد آسمان

 

یک کهکشان به غربت یک ماه می گریست

 

با کائنات بودی و تنهایی ات غریب

 

وقتی که انتظارِِِِِِ ِتو را، راه می گریست

 

ای خاک شرمگین! پدر خاک پس کجاست

 

آن صبر قد خمیده که در چاه می گریست؟ 


ایمان طرفه

 

1373


 

جوانی



میلاد پربرکت

ملیکة الدنیا

علیاحضرت

زینب کبری

تبریک.


آن روز که صبر زد به خاک تو جبین

در پای تو مردانگی افتاد از زین

تا سینه کش شکوهت ای کوه، ای زن

هیهات نمی رسند مردان زمین

ایمان طرفه




جوانی

روی ساقه ام نگاه نوربار

یک – دو ساعت آشیانه می کنی

چند لحظه بیشتر بمان چرا

خشکی مرا بهانه می کنی؟

 

گوش کن صدای من صدای توست

گوش کن برای توست خواندنم

می روی و می سپاری ام به باد

من به فکر فصل های ماندنم

 

ای جوانی زلال، ترد، پاک

درکنار من دمی نمانده ای

فصل زرد را گمان کنم که زود

روی چشم های من تکانده ای

 

ای جوانی عجول! مهلتی

اسب خود در این غبار زین کنم

باش تا در این سلام زودرس

یک وداع زود با زمین کنم

 

1372

ایمان طرفه

افول



 

"افول"

 

نمانده عافیتی، غرق درد خواهم مرد


پس از غروب نگاه تو سرد خواهم مرد


تو عاشقانه ترین زخم من، و بعد از تو


چو عکس خاطره در قاب درد خواهم مرد

بمان دلیل غرورم! بمان بهانه ی عمر


که بی تو از هم جا گشته طرد، خواهم مرد


در التهاب افول تو- آفتابی من!-


چو شعله می شوم و سرخ و زرد خواهم مرد


به آرزوی دلم- پیشمرگی ات- برسم


شبی که با اجلت در نبرد، خواهم مرد



ایمان طرفه

 

 

ابرغزلی - تبسم طوفانی


ابر غزلی و بر دلم می باری

صد دفتر شعر در دو چشمت داری

یک بار نشد که بشنوی حرف مرا

دستی به دل شکسته ام نگذاری

ایمان طرفه




"تبسم طوفانی"

 

 

به لرزه باز بیاندازم، تو ای تبسم طوفانی

حضوریاب که شوقم را به روی گونه بلغزانی

اگر چه سرد و تهی هستم، بگیر با نفسی دستم

طنین خاطره ی خورشید، بتاب بر من بارانی

برای موج دلم، ساحل! بدون روی تو دل باطل

پناه می دهدم چشمت ز عشق های خیابانی

منم اگر چو زمستان سرد، بهار روشن من برگرد

به دستبوس تو می آیم، در آن حضور چراغانی

غزل شکسته و می لرزد، بضاعتی که نمی ارزد

ولی قبول کن این کم را، در این هوای غزلخوانی

گرفته راه گلو آهم، که بی تو خنده نمی خواهم

به لرزه باز بیاندازم، تو ای تبسم طوفانی

ایمان طرفه

 

 

 

باعشق و تازیانه  -  افتتاح

 





باعشق و تازیانه


ارباب سال های دلم- فصل بی عبور!


مرد شماره اولم، آقای عشق پور!


سردار رازهای شکیبای سر به زیر!


اسرار سر به مهر، نه! اسرار سر به گور


سیل سؤال  ها که  به پاسخ نمی رسند


ارزانی تو اند به این دره ی صبور


تکلیف تیره ای است که هر شب نگاه تو


با عشق و تازیانه مرا می کند مرور


( در لهجه ات نشسته وقاری بزرگوار


در چشم ناتمام تو صد کودک شرور)


دست از رسیدنت بکش و بی مسامحه


مرگ مرا به سانحه ای وصل کن به زور


بی بوی تو کپک زدم، انگار می رسند


با نیت زیارت من، مردم قبور


نزدیک شد شبی که بیایی سر مزار


اشک ندامت و بغل و باقی امور...


ایمان طرفه

 



 

افتتاح

 

تا شهر در هجوم تو خلع سلاح شد

            

هر شهروند، سهم سروری مباح شد


از بین سوره های خدایی، تبسمت


تفسیر صاف و ساده ای از "انشراح" شد


بنیاد غیر پولی آرامش زمین

  

در شامگاه چشم شما افتتاح شد


منشور التزام به پرواز با پرت 


مبنای گفت و گوی هزاران جناح شد


از بس که عقل و عاطفه تقسیم کرده ای 

      

هر خسروی به مملکتش ذی صلاح شد


رؤیای خواب و حسرت بیداری من است


شهری که در هجوم تو خلع سلاح شد


ایمان طرفه

 


 

پیراهن-اشتیاق




 

"پیراهن"

 

هر شب نسیم تشنه ی کوی تو می شوم


حیران ترین مسافر موی تو می شوم


پر ماجرا ترین شب عالم نگاه توست


صعب العبور! حادثه جوی تو می شوم


پیراهن معطر خود را حلال کن!


کنعان ترین قلمرو بوی تو می شوم


شیرینی حضور تو سهم غریبه هاست


نامرد! من که دختر عموی تو می شوم


... این بار هم صدای مرا سر به نیست کن


مثل همیشه رازِ مگوی تو می شوم


ایمان طرفه



 







 

"اشتیاق"

 

برخود ببال- گندم من!- اینک آدمت


آری، کسی که ریشه دوانید در غمت


بر خود ببال! هر چه گناه است کرده ام


تا لایق مقام شوم در جهنمت


دارویم از نگاه تو یک خوشه گندم است


مگذار بیش از این بکشد درد آدمت


آیا از آن نجابت مغرور می شود


یک لحظه بگذری و بخوانیم همدمت؟


هرگز مرا به دیده ی بودن ندیده ای


کی می شود حدوث بیابم در عالمت؟


ای زمهریر داغ! مرا گیج کرده است


- چیزی میان آتش و یخ- چشم مبهمت


هر چند پیش تو، تنی ام از هزار تن


اما بدان به سبک خودم دوست دارمت


ایمان تو هوای بهشت از سرم پراند


تا لایق مقام شوم در جهنمت


ایمان طرفه